راننده سربازی بود که داشت از سر خدمت می رفت خونه اش. جلوتر از من یه آقا با پسر بچه اش ایستاده بود و قبل من سرشو برد جلو گفت: راه آهن؟ راننده سرباز که گویا زیر لب داشت با ترانه ای که از ضبط ماشینش پخش میشد هم آوایی می کرد سر تکون داد که بیا بالا... دیگه من نپرسیدم که راه آهن... برخلاف میلم که همیشه دوست دارم جلو بشینم رفتم و صندلی عقب نشستم... آقا با پسر بچه اش رفتن جلو نشستن. بعد من هم یه مسافری پرسید: راه آهن؟ که باز راننده بدون جواب دادن فقط سرشو تکون داد و مسافر هم نشست صندلی عقب ور دل من!!! راه افتادیم... راننده سرباز دیگه بی خیال مسافر چهارم شد و پا گذاشت رو گاز و راه افتاد. دست برد سمت ولوم و صدای ضبط رو یه خورده برد بالا... خواننده که رپ می خوند، از بی وفایی یار داشت شکایت می کرد... اونم چه یاری؟! یاری که به احتمال غریب به یقین دافی بوده برا خودش!!! می گفت: برو که خوب حالت و از این چیزای صد تا یه غاز... جناب رپر از فراغ یار هر جایی خودش شکایت می کرد! که گویا راننده دیگه خیلی با این شکوه و شکایت حال نکرد و ترک رو عوض کرد... این بار یه ترانه در سبک و سیاق جواد یساری داشت پخش میشد... عجب ذایقه غیر متعارفی داشت این آقای راننده!!! تو این ترانه هم خواننده از برگ و عمر و این چیزا می خوند... اینکه وقتی برگی رو زمین می افته... و از این دست حرفا که طرف یه برگ زرده و یه عمر بی صدا گریه کرده!!! نه تو این ماشین چیزی گیر آدم نمیاد. راننده که تو حال خودشه و مدام ترانه های اجق وجق گوش می کنه. آقای پسر بچه بغل که جلو نشسته ساکته و مسافر ور دل من هم تو عالم خودشه. گاهی اوقات مردم شهر من تو عالم خودشونن و ساکتن و خاموش... که البته این گاهی اوقات گویا بیشتر اوقات باید باشه! اکثر اوقات... خیلی زیاد... شاید هم همیشه!!! کاشکی زودتر به مقصد برسم.
نظرات شما عزیزان:
hootan
ساعت0:12---20 بهمن 1392
سلام دوست عزیز
وبلاگ بسيار زيبا و مطالب بسيار جالبي داري
به ما هم سري بزن
اگه امکان داره لينک سايت مارا در وبت لينک کن ممنون